مشرق----در پاسخ به اين استدلال بايد به نكات زير اشاره شود:
1. در اين استدلال نيز فلاسفه مرتكب مصادره به مطلوب شدهاند و همچنان بر اين ادعای غلط پاي فشردهاند كه استدلال و تعقل مساوي با تفلسف است و هرجا كه پاي عقل و نظر عقلي در ميان است، فلسفه نيز در همانجا حضوردارد و بلكه آن عين فلسفه است، اما همانگونه كه پیشتر گفتيم، در اينجا دليل عين مدعاست و اين سرآغاز گفت و گو و بحث است كه آيا تفلسف مساوي با تعقل است و یا بر عکس، فلسفه رایج غیر عقلانی بوده و نهایتا شیوه ای از اندیشه ورزی و استدلال آوری نه الزاما صحیح است؟
2ـ پذيرش اين ادعا كه فهم عقلاني اصول دين متوقف بر فلسفهداني و فلسفهخواني است و بدون آن امكان اعتقاد صحيح به اصول دين وجود ندارد، به نتايج زير منجر خواهد شد:
الف: اعتقادات عموم مؤمنان از صدر اسلام تا كنون به استثناي اندكي اهل فلسفه و فلسفه خوانده، در باب اصول دين، غلط و تقليدي بوده و فاقد ارزش است، چرا كه آنان بياطلاع از مباني و قواعد و اصول فلسفي بوده و اغلب كمترين اطلاعي از فلسفه و مباحث آن نداشته و ندارند. اينان هرگز در باب اثبات وجود خدا به برهان صديقين استناد نكرده و كمترين اطلاعي در باب مباحثي چون اصالت وجود يا اصالت ماهيت و... نداشتهاند. آيا فلاسفه به اين نتيجه تن ميدهند و به تضليل همه مؤمنان فلسفهندان حكم ميكنند؟
ب: با پذيرش استدلال فوقالذكر فيلسوفان، نه تنها عموم مؤمنان در عقايدشان تخطئه ميشوند، بلكه حتي خواص از مؤمنان مثل اصحاب و ياران حضرت رسول صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام و ستارگان درخشان آسمان عقلانیت و ايمان چون سلمان و اباذر و مقداد و عمار و مالكاشتر و كميل و زراره و هشام بن حكم و يونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان و ... نواب اربعه و نيز علماي بزرگي چون كليني، صدوق، شيخ مفيد، سيدمرتضي، شيخ طوسي، سيدبن طاووس، علامه حلي، علامه مجلسي، شيخ بهايي، شهيد اول، شهيد ثاني، صاحب جواهر، شيخ انصاري و... كه فلسفهدان نبوده و بلكه عموما سخت مخالف فلسفه بودهاند، ميبايست به فساد عقيده و حداقل استضعاف فكري و عقيدتي در فهم اصول دين متهم شوند!
ج: قائلان به استدلال فوقالذكر بايد توضيح دهند كه فهم عقلاني و استدلالي اصول دين در پرتو كدام مشرب و مذهب فلسفي مقبول است؟ مشرب مشّايي، اشراقي، صدرايي (جمع بين مشّائي و اشراقي) و... و آيا تنها يك نحله و مشرب از اين نحل و مشارب در عقايد خود مصاب و اهل نجاتند و الباقي گمراه و هالكاند؟ يا آنكه، نه، اصل بر اين است كه رويكرد به اصول عقايد، فلسفي باشد و تعلق به مشرب و مذهبي خاص موضوعيتي ندارد؟!
د: اگر بپذيريم كه فهم استدلالي اصول عقايد جز با فلسفه مقدور و ميسّر نيست و منظور خداوند و معصومين عليهم السلام از توصيه به تعقل نيز همين امر است. آيا در مورد عموم مردم ـ به استثناي افرادي نادر ـ اين از مصاديق تكليف بما لايطاق نيست و آيا صدور چنين تكليفي، به حكم عقل قبيح نميباشد!
مگر نه اين است كه فهم مسائل فلسفي، نه تنها براي عامه مردم بلكه براي بسياري از خواص نيز بسيار صعب و دشوار است؟ ملاصدرا در آثار خود در موارد متعددي به اين موضوع اشاره كرده است كه بسياري از فلاسفه از فهم پارهاي از مسائل فلسفي عاجز ماندهاند و يا دچار سوءفهم و اشتباهات فاحش شدهاند و تنها او ـ آن هم با عنايت ويژه الهي ـ به فهم آن مسائل نايل شده است. از جمله اين مسائل، اصل اعتقادي معاد جسماني و نيز مسأله حدوث عالم است كه البته همانگونه كه پيشتر ديديم، او خود نيز در اين دو موضوع، به نتيجهاي برخلاف نصوص ديني رسيده است.
ملاصدرا فهرستي از مسائل مهم فلسفي را رديف ميكند كه حتی فردي چون ابنسينا از فهم و درك صحيح آنها عاجز بوده است و در موردي نيز ابن سينا را به بلادت و كودني متصف مينمايد. با اين وجود، آيا فلاسفه همچنان بدين اعتقاد پاي ميفشارند كه فهم استدلالي اصول دين موقوف به فلسفهداني و فيلسوف شدن است؟
3ـ اين سخن علما و فقهاي بزرگ كه تقليد در اصول دين جايز نبوده و بايد متكي بر استدلال عقلي باشد، هرگز ناظر به مباحث و مبانی فلسفي نيست و مقصود آنان از استدلال عقلي، كه همگان بايد در اصول عقايد بدان دست يابند، چيزي فراتر از استدلالهاي عقل فطري بدیهی و یا قریب به بدیهی ـ كه همگان واجد آنند و یا با اندک تامل و تفکر، قابل فهم و وصول می باشند- نيست. فيالمثل در اصل توحيد، افراد با استناد به برهان حدوث عالم و برهان صنع به اثبات وجود خداوند ميپردازند و با استناد به وجود نظم و آثار تدبير در نظام خلقت، به حكيم و عليم بودن خداوند استدلال ميكنند. بدون شك فهم براهيني چون برهان حدوث و صنع و برهان نظم در دسترس همگان بوده و هيچ نيازي به وام گیری از ارسطو و افلاطون و ... ندارد.
بعضي از علما بر اين موضوع تأكيد كردهاند كه مقصود از لزوم و وجوب تفكر و استدلال در اصول عقايد، خوض در مسائل پيچيده کلامی و فلسفي نيست:
شيخ طوسي در كتاب «الاقتصاد» پس از ذكر اين مسأله كه فهم [كليات] اصول عقايد بايد مبتني بر تفكر و تعقل باشد، در پاسخ به اشكالي مقدر كه اگر اين قول صحيح باشد، در اين صورت، حكم به گمراهي و تكفير اكثر مردم شده است، چرا كه اكثر آنان قادر به فهم استدلالي و عقلي اصول عقايد نيستند، ميگويد:
«چنين برداشتي سخت خطاست و حاوي بدگماني به كساني است كه تفكر و استدلال را در اصول عقايد و معرفت خداوند لازم ميدانند، چرا كه مقصود ما از استدلال و تعقل، مناظره و احتجاجات و استدلالهاي رايج بين متكلمان [ فيلسوفان] نيست بلكه مقصود تأمل و تفكر در ادله [فطري]اي است كه منجر به شناخت خداوند و يگانگي و عدالت او و نيز شناخت پيامبر و درستي پيام او ميشود و...»
4. و بالاخره این که آیا مومنان باید برای فراگیری اصول دین سراغ فلسفه بروند که عقاید ضروری و مسلم دینی را مثل تباین ذاتی و کنهی بین خالق و مخلوق و حدوث زمانی عالم و ... را انکار می کند؟
*مهدی نصیری
1. در اين استدلال نيز فلاسفه مرتكب مصادره به مطلوب شدهاند و همچنان بر اين ادعای غلط پاي فشردهاند كه استدلال و تعقل مساوي با تفلسف است و هرجا كه پاي عقل و نظر عقلي در ميان است، فلسفه نيز در همانجا حضوردارد و بلكه آن عين فلسفه است، اما همانگونه كه پیشتر گفتيم، در اينجا دليل عين مدعاست و اين سرآغاز گفت و گو و بحث است كه آيا تفلسف مساوي با تعقل است و یا بر عکس، فلسفه رایج غیر عقلانی بوده و نهایتا شیوه ای از اندیشه ورزی و استدلال آوری نه الزاما صحیح است؟
2ـ پذيرش اين ادعا كه فهم عقلاني اصول دين متوقف بر فلسفهداني و فلسفهخواني است و بدون آن امكان اعتقاد صحيح به اصول دين وجود ندارد، به نتايج زير منجر خواهد شد:
الف: اعتقادات عموم مؤمنان از صدر اسلام تا كنون به استثناي اندكي اهل فلسفه و فلسفه خوانده، در باب اصول دين، غلط و تقليدي بوده و فاقد ارزش است، چرا كه آنان بياطلاع از مباني و قواعد و اصول فلسفي بوده و اغلب كمترين اطلاعي از فلسفه و مباحث آن نداشته و ندارند. اينان هرگز در باب اثبات وجود خدا به برهان صديقين استناد نكرده و كمترين اطلاعي در باب مباحثي چون اصالت وجود يا اصالت ماهيت و... نداشتهاند. آيا فلاسفه به اين نتيجه تن ميدهند و به تضليل همه مؤمنان فلسفهندان حكم ميكنند؟
ب: با پذيرش استدلال فوقالذكر فيلسوفان، نه تنها عموم مؤمنان در عقايدشان تخطئه ميشوند، بلكه حتي خواص از مؤمنان مثل اصحاب و ياران حضرت رسول صلي الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام و ستارگان درخشان آسمان عقلانیت و ايمان چون سلمان و اباذر و مقداد و عمار و مالكاشتر و كميل و زراره و هشام بن حكم و يونس بن عبدالرحمن و فضل بن شاذان و ... نواب اربعه و نيز علماي بزرگي چون كليني، صدوق، شيخ مفيد، سيدمرتضي، شيخ طوسي، سيدبن طاووس، علامه حلي، علامه مجلسي، شيخ بهايي، شهيد اول، شهيد ثاني، صاحب جواهر، شيخ انصاري و... كه فلسفهدان نبوده و بلكه عموما سخت مخالف فلسفه بودهاند، ميبايست به فساد عقيده و حداقل استضعاف فكري و عقيدتي در فهم اصول دين متهم شوند!
ج: قائلان به استدلال فوقالذكر بايد توضيح دهند كه فهم عقلاني و استدلالي اصول دين در پرتو كدام مشرب و مذهب فلسفي مقبول است؟ مشرب مشّايي، اشراقي، صدرايي (جمع بين مشّائي و اشراقي) و... و آيا تنها يك نحله و مشرب از اين نحل و مشارب در عقايد خود مصاب و اهل نجاتند و الباقي گمراه و هالكاند؟ يا آنكه، نه، اصل بر اين است كه رويكرد به اصول عقايد، فلسفي باشد و تعلق به مشرب و مذهبي خاص موضوعيتي ندارد؟!
د: اگر بپذيريم كه فهم استدلالي اصول عقايد جز با فلسفه مقدور و ميسّر نيست و منظور خداوند و معصومين عليهم السلام از توصيه به تعقل نيز همين امر است. آيا در مورد عموم مردم ـ به استثناي افرادي نادر ـ اين از مصاديق تكليف بما لايطاق نيست و آيا صدور چنين تكليفي، به حكم عقل قبيح نميباشد!
مگر نه اين است كه فهم مسائل فلسفي، نه تنها براي عامه مردم بلكه براي بسياري از خواص نيز بسيار صعب و دشوار است؟ ملاصدرا در آثار خود در موارد متعددي به اين موضوع اشاره كرده است كه بسياري از فلاسفه از فهم پارهاي از مسائل فلسفي عاجز ماندهاند و يا دچار سوءفهم و اشتباهات فاحش شدهاند و تنها او ـ آن هم با عنايت ويژه الهي ـ به فهم آن مسائل نايل شده است. از جمله اين مسائل، اصل اعتقادي معاد جسماني و نيز مسأله حدوث عالم است كه البته همانگونه كه پيشتر ديديم، او خود نيز در اين دو موضوع، به نتيجهاي برخلاف نصوص ديني رسيده است.
ملاصدرا فهرستي از مسائل مهم فلسفي را رديف ميكند كه حتی فردي چون ابنسينا از فهم و درك صحيح آنها عاجز بوده است و در موردي نيز ابن سينا را به بلادت و كودني متصف مينمايد. با اين وجود، آيا فلاسفه همچنان بدين اعتقاد پاي ميفشارند كه فهم استدلالي اصول دين موقوف به فلسفهداني و فيلسوف شدن است؟
3ـ اين سخن علما و فقهاي بزرگ كه تقليد در اصول دين جايز نبوده و بايد متكي بر استدلال عقلي باشد، هرگز ناظر به مباحث و مبانی فلسفي نيست و مقصود آنان از استدلال عقلي، كه همگان بايد در اصول عقايد بدان دست يابند، چيزي فراتر از استدلالهاي عقل فطري بدیهی و یا قریب به بدیهی ـ كه همگان واجد آنند و یا با اندک تامل و تفکر، قابل فهم و وصول می باشند- نيست. فيالمثل در اصل توحيد، افراد با استناد به برهان حدوث عالم و برهان صنع به اثبات وجود خداوند ميپردازند و با استناد به وجود نظم و آثار تدبير در نظام خلقت، به حكيم و عليم بودن خداوند استدلال ميكنند. بدون شك فهم براهيني چون برهان حدوث و صنع و برهان نظم در دسترس همگان بوده و هيچ نيازي به وام گیری از ارسطو و افلاطون و ... ندارد.
بعضي از علما بر اين موضوع تأكيد كردهاند كه مقصود از لزوم و وجوب تفكر و استدلال در اصول عقايد، خوض در مسائل پيچيده کلامی و فلسفي نيست:
شيخ طوسي در كتاب «الاقتصاد» پس از ذكر اين مسأله كه فهم [كليات] اصول عقايد بايد مبتني بر تفكر و تعقل باشد، در پاسخ به اشكالي مقدر كه اگر اين قول صحيح باشد، در اين صورت، حكم به گمراهي و تكفير اكثر مردم شده است، چرا كه اكثر آنان قادر به فهم استدلالي و عقلي اصول عقايد نيستند، ميگويد:
«چنين برداشتي سخت خطاست و حاوي بدگماني به كساني است كه تفكر و استدلال را در اصول عقايد و معرفت خداوند لازم ميدانند، چرا كه مقصود ما از استدلال و تعقل، مناظره و احتجاجات و استدلالهاي رايج بين متكلمان [ فيلسوفان] نيست بلكه مقصود تأمل و تفكر در ادله [فطري]اي است كه منجر به شناخت خداوند و يگانگي و عدالت او و نيز شناخت پيامبر و درستي پيام او ميشود و...»
4. و بالاخره این که آیا مومنان باید برای فراگیری اصول دین سراغ فلسفه بروند که عقاید ضروری و مسلم دینی را مثل تباین ذاتی و کنهی بین خالق و مخلوق و حدوث زمانی عالم و ... را انکار می کند؟
*مهدی نصیری
-------------------------------------
1 - ملاصدرا در كتاب المظاهر الالهيه مدعي است كه تحقيق مسأله حدوث عالم بر فلاسفه و عرفايپيش از وي پوشيده مانده و او نخستين كسي است كه به فيض الهي به درك آن نائل آمده است.(المظاهر الالهيه، ترجمه طبيبيان/ 49)
2. مقصود شیخ طوسی در اینجا از متکلمان، متکلمان معتزلی و نیز فیلسوفان است و نه نفی کلام برهانی شیعه که خود متکلم به این کلام بوده است.
3- شيخ طوسي، الاقتصاد/ 9
2. مقصود شیخ طوسی در اینجا از متکلمان، متکلمان معتزلی و نیز فیلسوفان است و نه نفی کلام برهانی شیعه که خود متکلم به این کلام بوده است.
3- شيخ طوسي، الاقتصاد/ 9